.

کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نکنی حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست
  • .

    کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نکنی حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست

طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب با موضوع «یادداشت» ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۳۴ ق.ظ

مادر شهید

دوستم میگفت یه پیرزنی اومد شیشه ماشینو زد...

گفت نمیتونم راه برم منم سوار کن تا ی جایی برسون...

ازش پرسیدم آخه مادر شما با این وضعت چرا اومدی راهپیمایی؟!

گفت میخواستم مطمئن شم ملت میان...

مادر شهید بود...

شهید حسین آقایی

  #22بهمن ۹۳ تبریز

+

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۳۴
عین.جیم
جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۱۷ ق.ظ

شیار 143 یک حس خوب

خیلی وقت بود منتظر شروع اکران عمومی فیلم سینمایی "شیار 143"(به کارگردانی خانم نرگس آبیار) و تماشای این فیلم بودم بخصوص که چندبارهم که فرصتش پیش اومده بود از دست داده بودم تا اینکه از روز چهارشنبه اکران عمومی شیار143 شروع شد و بالاخره بعد از کلی انتظار تونستم فیلم رو در سینما 29 بهمن تبریز در اولین روز اکرانش ببینم هرچند تعداد حاضرین در سالن نمایش به تعداد انگشتان دست هم نمی شد.

عنوان "شیار 143"،بیشتر به فیلمهای جنگی میخورد اما فیلم شیار 143 روایت مادری(الفت/مریلا زارعی) است که بخاطر فوت شوهرش با سختی فرزندانش را بزرگ می کند و زمانی که وقت دانشگاه رفتن و ازدواج پسرش یونس می شود او در خط مقدم جبهه حاضر می شود...

یونس با 3 نفر از دوستانش راهی جبهه می شوند،عملیات والفجر مقدماتی سال 61 لو می رود و تا مدتی خبری از سرنوشت این 4 نفر نمی شود تا وقتی که ازطریق رادیو عراق که اسم اسرا رو اعلام می کند تکلیف 3 نفر مشخص می شود اما از یونس خبری نیست

بعد ازین الفت، یک رادیوی ترانزیستوری به کمرش می بند که همه جا آن را می برد، جنگ تمام می شود اما هنوزهم از گمگشته مادر خبری نمی شود.

وقتی اسرای جنگی آزاد می شوند به خانه ی اسرای منطقه شان می رود تا بلکه خبری از یونس بگیرد اما... تا آنکه یک روز برادر آزاده ای تماس می گیرد و میگوید که برادرش با یونس در یک اردوگاه اسیر بوده

با شنیدن این خبر الفت پیر وشکسته به یکباره چنان جانی می گیرد که گوشی تلفن را رها می کند و به کوچه می رود تا این خبر را به همسایه ها هم بدهد...

 وقتی هم می خواهد به دیدار آن آزاده هم‌بند پسرش برود یادش می رود کفش بپوشد و پابرهنه است اما آخرسر معلوم می شود یونسی که میگفتن یونس میررحیمی بوده نه یونس میرجلیلی... با این همه مادر همچنان امیدوار است

بالاخره یک روز اطلاع میدهند که یونس پیدا شده و قرار است برگردد اما در تابوتی که داخلش استخوانهای شهید است

سکانسی که نقطه طلایی و خیلی تاثیرگذار فیلم است فرامیرسد مادر  شهید-پابرهنه- می خواهد با پسرش که حالا باندازه یک نوزاد چندماهه است خلوت کند اما هیچ آه و ناله ای شنیده نمی شود و روضه ای هم خوانده نمی شود اما همین سکانس غریبانه اشک خیلی ها را درمی آورد سکانسی که می توان گفت شاید گوشه ای از مظلومیت مادران چشم به راه شهدا را به تصویر کشیده است.

*****

نکاتی درباره فیلم:

+شروع مستندوار فیلم که با مصاحبه از نزدیکان یونس است که کمی توی ذوق میزند اما در ادامه  این فضای مصاحبه ای هم در فیلم گم می شود، البته بنظرم بعضی صحنه ها اضافی هستن از جمله صحنه های آرشیوی و بدون صدای جنگ که بجای کمک به داستان فیلم مخاطب برا از فیلم دور میکنند.

+اسم فیلم هم تنها یکی دوبار گفته می شود و اصلا معلوم نیست شیار143 کجاست توضحی دربارش داده نمی شود؟چرا 143؟...

+شاهرخ سرباز تفحص و شلخته ای که نمی فهمم چرا یونس شهید به خواب او باید بیاید؟!

+فیلم بطور جالبی با صلوات به پایان می رسد که بنظرم همراهی ناخواسته مخاطبان را هم درپی دارد-برای خودم که اینطور بود!-

****

+ولی اعتراف میکنم در مقاطعی از فیلم با اینکه خیلی خواستم خودم را نگه دارم اما اشک از چشمانم جاری شد بخصوص در سکانس پایانی و وقتیکه بلند شدم بیام بیرون اشکهایم را پاک می کردم .

بنظرم ارزش داره برای یک بار هم که شده این فیلم رو ببیند با وجود فرازوفرودهای فیلم در پایان حس و حال خوبی پیدا می کنید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی نوشتها:

...

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۳ ، ۰۲:۱۷
عین.جیم

ّچند روز پیش بعد از یک ترم! رفتم شهرمون، رفتم چهاررراه شهرداری که تاکسی بگیرم .... تابلوهایی که روی نرده های ساختمان (قدیمی) شهرداری نصب شده بود توجهم رو جلب کردن، تصاویر مشاهیر شهر رو نصب کرده بودن، اعتراف می کنم که خودم هم برخی از اینها رو تا حالا نمی شناختم حتی به اسم...

بنظرم طرح خوبیه برای آشنایی حداقلی با چهره ها و مشاهیر شهر، حداقلی به این خاطرکه رو تابلوها فقط عکس و اسم شخصیت بعلاوه یک توضیح خیلی کوتاه نوشته شده، فک کنم می شد با یک طراحی جامع تر توضیحات بیشتری رو به تابلوها اضافه کرد.

+ کیفیت تصاویر چندان جالب نیست!

+ ظاهرا شهرداری این کارو از عید نوروز شروع کرده اما من چون یه کم دیر گذرم به شهر افتاد دیر متوجه شدم!

*********

+برداشت اول:

هرچند تصمیمم رو گرفته بودم و به هر نحوی که بود می خواستم بکشم کنار، اما واقعیتش اینه که درسته دوستان از هر لحاظش خیلی بهم لطف داشتن ولی تهش این خودم بودم که علی رغم  دودلیِ قطعی شده ام، نرفتم کنار یا اینکه نخواستم برم کنار، خدا آخرشو بخیر کنه، می ترسم...

+برداشت دوم: هنوز هم برای نوشتن درباره اتفاقاتی که سر نشریه(ویژه نامه منیم آذربایجانیم) دیر نیست اما مهمتر از این اینها-ازنظرمن- هرچی بود و هر اتفاقی افتاد یه اتفاق قشنگی که تو اون گیرودار و اوضاع درهم افتاد، یکصدا و همدل شدن همه بچه ها بود این حداقل برای من یکی هرچند برای چند روز کوتاه،خیلی شیرین بود البته با پیوست کردن وقایع اتفاقیه قبلترهاش! کاش ادامه داشته باشه...

+برداشت سوم: مدتیه بدجور دنبال کتابها و بحثهای معرفتیم دوستان سراغ دارند دریغ نکنن محتاجیم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی نوشت:

* هر کس روزنه ایست به سوی خداوند، اگر اندوهناک شود. اگر به شدت اندوهناک شود. م.مستور

*ای فرزند آدم ...

به دل خود نگاه کن هرقدر دلت به دنیا بسته باشد 

همان قدرمحبت و مهر مرا از دلت بیرون کرده‌ای

چراکه هیچگاه من محبت خود و محبت دنیا را در یک دل جمع نمی‌کنم  +

*بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست      آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست ف.نظری

* حذف شد...

نمی دانم ...

* حال این روزهای آخرم اینگونه است هرچند ظاهرش طور دیگر نشان دهد...

ـــــــــــــــــــــــ

* هدایت مردم، کارویژه یک دولت دینی است +

* "رمز عبور" +

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۳ ، ۱۳:۰۸
عین.جیم